اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

نفس مامانی و بابایی

فقط عکس

  امير از نماهاي مختلف خواب قربونت برم ماماني كه انقدر قشنگ ميخوابي جاي جديد امير محمد تو ماشين وقتي كه نخواد رو صندلي ماشين بشينه وقتي مامان جون به شما شكلات صبحانه ميده و شما خودتونو به اين شكل در مياري وقتي امير دخمل ميشه فدات بشم كه انقدر روسري بهت مياد امير بعد از حموم تر و تميز و سشوار كشيده ...
24 آبان 1393

رفتن به مشهد

عزيز دلم امسال هم امام رضا ما رو طلبيد و  به طور ناگهاني تصميم گرفتيم كه بريم مشهد و از اونجا كه خود آقا دعوتنامه برامون فرستاد خيلي زود بليط گيرمون اومد و ما راهي مشهد شديم ولي با يه تفاوت كوچيك سال پيش بابايي همراهمون بود ولي امسال ماماني با دختر عموهاش و به همراه خاله اكرم و آبجي مبينا و آتنا و زن دايي سميه و مهديس روانه مشهد شديم و ما روز عرفه مشهد بوديم البته بايد بهت بگم كه چون شب قبلش بارون اومد ماماني نتونست بره حرم براي دعاي عرفه و من و شما تو خونه مونديم ولي بقيه همه براي خوندن دعاي عرفه به صحن امام رضا رفتن در كل پسر خيلي خوبي بودي و اصلا اذيت نكردي و مثل هميشه آقا در ضمن باز هم ماماني نتونست به موج هاي آبي بره چون كسي رو ندا...
24 آبان 1393
1